جدول جو
جدول جو

معنی اهل خبره - جستجوی لغت در جدول جو

اهل خبره
(اَ لِ خُ رَ / رِ)
کارشناس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل قبله
تصویر اهل قبله
مسلمانان، به اعتبار این که رو به قبله نماز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
دارای عادت یا رفتار ناپسند مثلاً طرف اهل بخیه بود و از فاصلۀ دومتری بوی تریاک دهنش می آمد، ناوارد و بی تجربه در کاری، دارای مهارت در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل وبر
تصویر اهل وبر
مردمی در عربستان که در زیر چادرهای پشمی زندگی می کردند و اغلب دارای شتر و گوسفند بودند، تازیان چادرنشین، بدوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اهل خرد
تصویر اهل خرد
مردم خردمند، صاحبان خرد، مردمان عاقل، خردمندان، البّاء، ذوی الالباب، ذوی العقول، اولوالالباب، اهل عقول برای مثال بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد (سعدی - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لِ قِ لَ)
آنانکه رو به قبله نماز کنند. (آنندراج). مسلمان. مسلم
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ نَ / نِ)
ساکنان خانه. اهل بیت: پیش از آنکه با اهل خانه سخنی گوید اهل او به مصلحتی در گنجینه درآمد. (انیس الطالبین ص 147).
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَ یَ)
کسی که حرفۀ دوزندگی دارد. بخیه کار، مرتد. از دین برگشته. آن مسلمان که منکر یکی از ضروریات دین شود و آن را دو قسم بود: مرتد فطری و مرتد ملی. برای تفصیل احکام فقهی آن رجوع به کتاب شرایعالاسلام و به البیان و التبیین ج 2 ص 100 و 121 شود
لغت نامه دهخدا
(چِ هَِ بَرْ رَ)
نام شاخه ای که از جانب راست به رود خانه لار می پیوندد. (ترجمه مازندران و استرآباد تألیف رابینو ص 67)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ خِ رَ)
خردمند. باخرد. عاقل:
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیی دهد.
سعدی.
بزرگش نخوانند اهل خرد
که نام بزرگان بزشتی برد.
(گلستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ بَرر)
مردم بیابان. رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
پالان دوزانی که خود را درزی (خیاط) می نامند درزی نمایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل بخیه
تصویر اهل بخیه
اهل فن، صاحب سررشته، وارد به کار
فرهنگ فارسی معین